سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غزلکوچه

غزلی آیینی از سال های دور ، سالهایی که دنیای متفاوتی داشتم و خوشحالم که این روز ها باز برگشتم به اون حال و هوا برام دعا کنید.

از سینه ی آیینه تراوید در آتش

ماهی که فروغش شده خورشید در آتش

هر لحظه در این فکر که شاید بوزد باد

مویی که به تنگ آمد و رقصید در آتش

هنگامه ی نالیدن مرغان هوا بود

اما سر بی تن شده خندید در آتش

بتخانه- تبر- دشنه ی دشمن- غم فردا

فریاد انالحق زد و پیچید در آتش

هر کس به طریقی غزلی خواند در آنجا

گفتا که بیآیید و در آیید در آتش

یکباره ملائک همه با شوق رسیدند

وقتی گل آن معرکه رویید در آتش


نوشته شده در شنبه 89/9/27ساعت 7:37 صبح توسط عبدالرضا نورپور نظرات ( ) |

پر حرف است ولی فن بیان کم دارد

کوه درد ست که از خود فوران کم دارد

اشک هایش به  نگاهی و سلامی  بند است

چشم دریایی اش امشب نوسان کم دارد

دل مغرور پلنگی ست به چنگی قانع

ماه را دیده ولیکن هیجان کم دارد

همه چیزش که مهیاست ولی نه انگار!

آرشی در پی فتح است کمان کم دارد

همه ی دغدغه اش عقربه هایند ولی

مرد در فکر وصال است زمان کم دارد


نوشته شده در شنبه 89/9/20ساعت 4:1 عصر توسط عبدالرضا نورپور نظرات ( ) |

درد عشقی کشیده ام که مپرس

زهر هجری چشیده ام که مپرس

گشته ام در  جهان  و  آخر کار

دلبری برگزیده ام که مپرس

آنچنان در هوای خاک درش

می رود آب دیده ام که مپرس

من به گوش خود از دهانش دوش

سخنانی شنیده ام که مپرس

سوی من لب چه می گزی که مگوی

لب لعلی گزیده ام که مپرس

بی تو در کلبه گدایی خویش

رنج هایی کشیده ام که مپرس

همچو حافظ غریب در ره عشق

به مقامی رسیده ام که مپرس


نوشته شده در دوشنبه 89/9/15ساعت 7:10 صبح توسط عبدالرضا نورپور نظرات ( ) |

امروز که سر کار اومدم کامنت "عزیز عباسی" رو دیدم

سلام رضا ...

خوندمت !

تحمل می کنم با تو همه در به دری ها را ...

اینو بروز کن رفیق !

*جالبه که امروز خیلی حال و هوای این شعر رو دارم و جالب تر اینه که این غزل امروز برام اتفاق افتاده و منو یاد اون کار کوتاهم میندازه که گفته بودم   " از کجا معلوم / شعر هایی که می نویسم / تعبیر خواب هایی نباشد که هنوز ندیده ام" به هر حال برام دعا کنید.

 

------------------------------------------------------------------------------

تحمل می کنم با تو همه در به دری ها را
و تا هستی نمی خواهد دلم حتی پری ها را

اگر چه اهل تهرانی ولی این طرز خندیدن
تداعی می کند در من وقار آذری ها را

تو ترم اولی هستی ولی با عشوه و نازت
به هم می ریزی اوضاع همه ترم آخری ها را

همان هایی که از طرز نگاه تو غزلمندند
و با چشم تو می سنجند عیار دلبری ها را

من از موی تو آشفته ، یقین دارم که گیسویت
به هم می ریزد آرام تمام روسری ها را

پر از دل شوره ای اما دکانت را قرق کردم
به من بسپار بعد از این جواب مشتری ها را

 


نوشته شده در یکشنبه 89/9/7ساعت 7:59 صبح توسط عبدالرضا نورپور نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin